یک زن تایوانی بصورت غیر مترقبه ای فوت کرده در حالیکه نشانه هایی از خونریزی از گوش بینی و دهانش مشاهده شده است.
پس از کالبد شکافی علت مرگ مسومیت به دلیل وجود "آرسنیک" در شکم بیمار تشخیص داده شد.
سوال این است که این آرسینیک از کجا سر در آورده؟
یک متخصص پس از بررسی محتویات شکم آن مرحومه نتیجه را چنین اعلام می کند :
ندانم کاری شخص فوت شده!
و چنین توضیح می دهد که این فرد روزانه از "ویتامین سی" استفاده می کرده که بصورت عادی ضرری ندارد.
همچنین شب قبل برای شام "میگو" میل نموده که اینهم هیچگونه مشکلی ندارد.
ولی به طور خلاصه ترکیب "ویتامین سی" و ماده غیر سمی "پتاسیم آرسینیک 5" باعث تولید "تری اکسید آرسینیک" در بدن می شود که همان آرسینیک سمی است.
پس چنانچه روزانه از "ویتامین سی" استفاده می کنید از خوردن "میگو" خودداری کنید.
وقتی توفان کاترینا به نیواورلئان رسید و سدها شکست، مردم آمریکا آن
آمریکای دیگر را کشف کردند. آمریکایی که هالیوود درباره اش فیلمی نمی
سازد و به تمییزی بورلی هیلز نیست. مردم دیدند که آدمهایی که مامور حفظ
نظم و قانون هستند خودشان در حال بار زدن اجناس فروشگاهها هستند. پلیس
نمی توانست جلوی غارت را بگیرد چون کم نبودند ماموران پلیسی که به غارت
مشغول بودند. واقعیت آمریکا ربطی به تصویری که از خودش داشت نداشت. یادم
است همکار تگزاسیم بعد از دیدن مردمی که روی سقف خانه هایشان گیر افتاده
بودند گفت: We look like developing world! کشف جالبی بود.
حالا یک زلزله نه ریشتری ژاپن را لرزانده است. شدت و قدرت زلزله آنقدر
زیاد بوده است که باعث شده است سرعت گردش زمین به دور خودش تغییر کند و
سونامی آن تا آنور اقیانوس آرام و ساحل کالیفرنیا برود. راکتورهای اتمی
فوکوشیما می توانند چرنوبیل و هیروشیمای دیگری خلق کنند. و مردم ژاپن در
حال …. در حال زندگی کردن هستند. گزارشگر رادیوی ان پی آر با زن
میانسالی صحبت کرد که با آرامش در حال جدا کردن کاغذ و پلاستیک در میان
زباله های پناهگاهش بود تا برای بازیافت بفرستند. معلمی به خبرنگار گفت
که عمری به تدریس در شهر مشغول بوده است و حالا نگران دانش آموزان سابقش
هست که در میان گمشدگان هستند. دنیا در حال تحسین آرامش و متانت مردم
ژاپن است. و همه دارند می پرسند چرا ژاپنیها مغازه ها را غارت نمی کنند.
جک کافتری در وبلاگش این سوال را پرسیده است. و جوابها جالب هستند!
گرگ از آرکانزاس، ناتاشا از ونکور، کن از نیوجرسی و بیز از پنسلوانیا و
خیلیهای دیگر فقط یک جواب دارند: حس غرور ملی و شرافت فردی. خوب است ملتی
بتواند به مردم جهان نشان دهد که چیزهایی دارد که در هیچ زلزله ای نمی
لرزند حتی اگر زلزله نه ریشتر باشد
مرد از راه می رسه
ناراحت و عبوس
زن:چی شده؟ مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش) زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو! مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنه زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست تلفن زنگ می زنه دوست زن پشت خطه ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن (مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره ) زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم! مرد داغون می شه "می خواست تنها باشه" ...............................................................................
مرد از راه می رسه زن ناراحت و عبوسه مرد:چی شده؟ زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه) مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه. تلفن زنگ می زنه دوست مرد پشت خطه ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن (زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره ) مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم! زن داغون می شه "نمی خواست تنها باشه" ..............................................................................
و این داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند...
"خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز
کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود
داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش
آب افتاد!
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به
نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند
داشتند که این دسته ها بر بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از
آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود
را پُرکنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلندتر بود،
نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد.
خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!"
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد.. آنجا هم دقیقا مثل
اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب
انداخت!
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به
اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می
خندیدند. مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!"
خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟
اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار
تنها به خودشان فکر می کنند!"
>تخمین زده شده که 93% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد. ولی اگر شما جزء آن 7% باقی مانده می باشید، این پیام را با تیتر "7%" ارسال کنید!
من جزء آن 7% بودم! و به یاد داشته باشید، من همیشه حاضرم تا قاشق غذای
خود را با شما تقسیم کنم
راستی میدونین عهدنامه ترکمانچای امسال به اتمام میرسه و قانونا آذربایجان شوروی دیگه مال ایرانه چون طبق این عهدنامه آذربایجان شمالی ایران یا ایران شمالی رو به مدت 100 سال به روسیه دادن که امسال آخرین سالشه!!! اما کجاست کسی که بخواد دنباله این کارو بگیره . از یه طرف اون عربها که خودشو مالک جزایر و خلیج ما می دونن از اون طرف چیزی که حق ماست را نمی تونیم بر گردونیم.
سلام این هم منابع که منتظرش بودید
نام کتاب |
نویسندگان |
انشارات |
نقشه برداری مهندسی |
محمود دیانت خواه |
دانشگاه صنعتی اصفهان |
کتاب جامع نقشه برداری |
مهدی پاک نهاد |
انگیزه |
زبان تخصصی نقشه برداری |
محمد عباس نژاد |
سمت |
تحلیل مسائل نقشه برداری |
علیرضا انتظاری |
نورپردازان |
ژئودزی و کارتوگرافی ریاضی |
سید قاسم رستمی |
آزاده |
فوتوگرامتری تحلیلی |
دکتر جلال امینی |
|
ژئودزی ماهواره ای |
محمد شاهکار |
فروژش |
مجموعه سوالات کارشناسی |
دکتر همراه و... |
انگیزه |
پرسش های چهار گزینه ای |
دکتر نجفی |
خواجه نصیر |
لغت نامه اصطلاحات نقشه برداری |
|
|
سلام دوستان
برای دریافت جزو نجوم ژئودزی آدرس ایمیل خودر را در قسمت نظر گذاشته یا یک نامه به آدرس bahador_partoon@yahoo.com بفرسید و در آن توضیح دهید .
با تشکر بهادر پرتون
جشن مهرگان
می ستاییم مهر دارنده ی دشت های پهناور را، او که به همه ی سرزمین های ایرانی، خانمانی پر از آشتی، پر از آرامی و پر از شادی می بخشد ... ( اوستا – مهر یشت)
جشن مهرگان در ایران باستان که آنرا میتراکانا می نامیدند و در 16 مهر ماه آغاز و به مدت شش روز ادامه می یافت، پس از نوروز بزرگترین جشن ایرانیان بود. در آن روزگار، سال به دو فصل تابستان بزرگ هفت ماهه و زمستان بزرگ پنج ماهه بخش می شد، که نوروز جشن بزرگ آغاز تابستان و مهرگان جشن بزرگ آغاز زمستان بودند. از اینرو، این دو جشن جایگاه والایی در ایران داشتند. روز آغاز جشن مهرگان، " مهرگان همگانی" و روز انجام آن " مهرگان ویژه" نام دارد. در ایران باستان، هر کدام از روزهای ماه نامی داشتند مانند فروردین، تیر و اردیبهشت و ... ، زمانی که نام ماه با نام روز مصادف می شد آن روز را جشن می گرفتند. ازاینرو چون روز شانزدهم هر ماه مهر نام داشت، جشن مهرگان در شانزدهم مهر ماه با شکوه فراوان برگزار می گشت.
پیدایش مهرگان
این جشن از کهن ترین جشن های فلات ایران شناخته میگردد که ریشه در باورها و پیوند زندگی مردم آن روز با مظاهر طبیعت ،دگرگونی فصل ها و زندگی اجتماعی آنها داشت. چنانچه حکیم فردوسی ، به روشنی به پیدایش این جشن اشاره کرده است :
فریدون چو شد بر جهان کامکار ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته سر مهر ماه به سر برنهاد آن کیانی کلاه
ابوریحان بیرونی نیز می آورد:
"... در روز مهرگان فرشتگان به یاری کاوه آهنگر شتافتند و فریدون به تخت شاهی نشست و ضحاک را در کوه دماوند زندانی کرد و مردمان را از گزند او برهانید ..."
در نظم و نثر پارسی از روزگاران گذشته، درباره جشن مهرگان گفتگو بسیار شده است. پس از ساسانیان، در آن روزگاران پرآشوب و پریشان، ایرانیان آیین ها و جشن های کهن راهمچنان با شکوه برگزار میکردند. حتا زمانی که عربها بر ایرانیان سخت می گرفتند این آیین ها پنهانی و یا در پوشش ها و عنوان های تازه برگزار میشد. بزرگان و دانشمندان ایران نیز همراه توده مردم این آیین ها را پاس می داشتند. شهروزی در باره بیرونی سخت کوش و پرکار می گوید: "... دست و چشم و فکر او هیچ گاه از عمل بازنماند، مگر به روز نوروز و مهرگان ..." . یا چنانچه رودکی می فرماید:
ملکا جشن مهرگان آمد جشن شاهان و خسروان آمد
جز به جای ملهم و خرگاه بدل باغ و بوستان آمد
مورد بر جای سوسن آمد باز می بر جای ارغوان آمد
تو جوانمرد و دولت تو جوان می بر بخت تو جوان آمد
چگونگی برگزاری جشن مهرگان
چنانچه از مستندات تاریخی بر می آید این جشن در پیش از اسلام و حتا تا قرنها پس از اسلام مانند نوروز با شکوه تمام همراه با آیین هایی ویژه خود مانند چیدن خوان مهرگانی مانند سفره هفت سین و آراستن آن با میوه و شیرینی، نواختن ساز و دهل و پخش آجیل ویژه موسوم به لرک و نان مخصوصی به نام لورگ در میان بزرگان و توده مردم با سرور فراوان و شادباش گویی برگزار می گردید و از ارج قرب فروانی برخوردار بود.
از سخن مسعود سعد سلمان میتوان به اوج سرور ، مهر و همدلی مردم در این روز پی برد:
روز مهر و جشن فرخ مهرگان مهر بفزای ای نگار ماه چهر مهربان
مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر مهربانی کن به روز مهر و جشن مهرگان
جام را چون لاله گردان از نیبد باده رنگ وندر آن منگر که لاله نیست اندر بوستان
کاین جهان را ناگهان از خرمی امروز کرد بوستان نو شکفته عدل سلطان جهان
اموخته ام که
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید
ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب
خرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی
به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به
دست بیاورم
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد
چارلی چاپلین